معنی شهری در مشرق المان

لغت نامه دهخدا

المان

المان. [] (اِخ) دهی است در چهارفرسخی مشرق تنگ سروک از ناحیه ٔ ایل یوسفی در بلوک کوه گیلویه ٔ فارس. رجوع به فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 276 شود.

المان. [اَ ل َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت در 5 هزارگزی شمال رشت و هزارگزی خاور راه پیربازار. جلگه و معتدل مرطوب است. سکنه ٔ آن 420 تن شیعه اند که به گیلکی وفارسی سخن میگویند. آب آن از صیقلان رود تأمین میشودو محصول آن برنج و صیفی کاری و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

المان. [اَ] (اِخ) یکی از کشورهای اروپا. رجوع به آلمان و مقدمه ٔ ابن خلدون متن عربی ص 62 شود.


مشرق

مشرق. [م ُ ش َرْ رِ](ع ص) قدیدکننده ٔ گوشت.(آنندراج). کسی که گوشت در آفتاب خشک میکند.(ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود. || روی بشرق کننده.(آنندراج). آن که به جانب مشرق میرود و روی سوی مشرق میکند. المثل: شتان بین مشرق و مغرب.(ناظم الاطباء).

مشرق. [م َرِ](ع اِ) جای برآمدن آفتاب. نقیض مغرب.(آنندراج). برآمدنگاه آفتاب، نقیض مغرب. جای برآمدن خورشید. ج، مشارق.(منتهی الارب)(مهذب الاسماء). جای برآمدن ستاره.(ترجمان القرآن). خراسان.(مفاتیح). برآمدنگاه آفتاب، ضد مغرب. ج، مشارق. باختر و آن طرف از چهار طرف افق که آفتاب برمی آید و طلوع میکند.(از ناظم الاطباء). باختر.(تفلیسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).فرهنگستان ایران «خاور» را معادل این کلمه گرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. یکی از چهار جهت اصلی مقابل مغرب. خورآسان. خراسان. جای برآمدن خورشید. آنجا که آفتاب یا ستاره ٔ دیگر برآید. ج، مشارق.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چو از مشرق او سوی مغرب رسید
ز مشرق شب تیره سر برکشید.
فردوسی.
که هر بامدادی چو زرین سپر
ز مشرق برآرد فروزنده سر.
فردوسی.
دری را از آن مهر خوانده ست مشرق
دری را از آن ماه خوانده ست خاور.
فرخی.
براند خسرو مشرق به سوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثَهلان.
عنصری.
گفتی از مغرب به مشرق کرد رجعت آفتاب
لاجرم حاج از حد بابل خراسان دیده اند.
خاقانی.
شه مشرق که مغرب را پناه است
قزل شد، کافسرش بالای ماه است.
نظامی.
- طاووس مشرق خرام،کنایه از آفتاب است:
سحرگه که طاووس مشرق خرام
برون زد سر از طاق فیروزه فام.
نظامی.
- مشرق گشاده زال زر، یا بال زر، صبح دمیده و آفتاب برآمده.(از برهان)(از ناظم الاطبا)(از آنندراج).
|| گاه «مشرق » گویند و مراد اقصی موضع از بلاد معموره در نواحی مشرق باشد.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).قسمت شرقی ایران بزرگ: و میر خراسان به بخارا نشیند وز آن سامان است و ایشان را ملک مشرق خوانند.(حدود العالم چ دانشگاه ص 89). بخارا شهری بزرگ است... و مستقر ملک مشرق است.(حدود العالم ایضاً ص 106). به مشرق و مغرب سخن من روان است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172). اندر سال پنجاه مغیره بمرد و معاویه، کوفه، زیاد را داد با فرود آن و جمله خورآسان و هرچند که اسلام بود از مشرق.(مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 296).
تاج بخش ملک مشرق بود
این نه بس باشد برهان اسد.
خاقانی.
مشرق و مغرب بودت زیر درخت سخن
رسته ز شروان نهال رفته به عالم شمار.
خاقانی.
- مشرق زمین، در شاهد زیر ظاهراً کنایه از چین است:
ز حد حبش عزم چین ساختم
ز مغرب به مشرق زمین تاختم.
نظامی.
|| بخشی از کره ٔ زمین که در مشرق قرار دارد، مقابل مغرب. || فارسیان به معنی مطلق جای [بر]آمدن چیزی استعمال کنند.(آنندراج):
مشرق خمیازه می سازددهن را حرف پوچ
مستی بی درد سر خواهی لب پیمانه شو.
صائب(از آنندراج).
ز اشک و آه ضعیفان خاکسار بترس
که بود مشرق طوفان تنور پیرزنی.
صائب(ایضاً).

مشرق. [م ُ رِ](ع ص) روشن. تابان.(از ناظم الاطباء). نیر. تابان. درخشان. درفشان. درخشنده. رخشنده. درفشنده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و هرگاه صفرا آمیخته بود با خون، بول سرخ و درفشان بود و به تازی مشرق گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مشرق. [م ُ ش َرْ رَ](ع اِ) نمازگاه.(آنندراج)(صراح اللغه). نمازگاه. منه: این منزل المشرق، ای مکان الصلاه.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). ||(ص) جامه ٔ سرخ رنگ.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || قلعه ٔ آهک اندود.(منتهی الارب)(آنندراج). قلعه ٔ گچ اندود. || گوشت خشک شده در آفتاب.(ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

المان

فرانسوی گهر کیا (عنصر)

عربی به فارسی

مشرق

خاور , کشورهای خاوری , درخشندگی بسیار , مشرق زمین , شرق , بطرف خاور رفتن , جهت یابی کردن , بجهت معینی راهنمایی کردن , میزان کردن

فارسی به آلمانی

المان

Deutschland (n)

فرهنگ معین

مشرق

(مَ رِ) [ع.] (اِ.) خاور، جای طلوع خورشید.

فرهنگ عمید

مشرق

محل طلوع آفتاب، خاور، سمتی که آفتاب از آن‌جا طلوع می‌کند،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مشرق

خاور

معادل ابجد

شهری در مشرق المان

1481

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری